‌روی تختم بپر بپر میکنم و بالاخره دستم به بالاترین قفسه ی کتابخونه م میرسه(قدم اصلا کوتاه نیست.) گرد و خاکی که میریزه پایین چشمامو میسوزونه ولی باعث نمیشه تسلیم بشم.

پامو میذارم روی طبقه ی سوم و از قفسه ها اویزون میشم. سعی میکنم یک کاغذ A4 بردارم. دستم به دفترچه ی کوچیک بنفشم میخوره و میوفته پایین.

روی تختم سقوط میکنم و خم میشم تا توی دفترچه رو نگاه کنم. نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم به خودم نخندم. نقاشی هایی که کشیدمو نگاه میکنم و از هرکدومش ۷۲۸۲ تا چیز غلط پیدا میکنم. از زاویه فک تا لب ها و چشمهای کجxD : |

صفحه هارو یکی یکی رد میکنم تا میرسم به صفحه ی "لیست خرید هام(رویایی)" 

خنده م جاش رو به لبخند میده.

خودکار مشکی م رو برمیدارم و هر هفت گزینه ی خرید هامو تیک میزنم. و جلوش مینویسم(انجام شد)

کلاسور A5 برای اسکرپ بوکم

استیکر کیوت

چسب واشی طرحدار

استیک نوت فانتزی

عکس D:

دفتر طراحی

به این فکر میکنم که الان اون یکی من که اینارو ارزو کرده بهم افتخار میکنه یا نه؟ و بعد تصورش میکنم درحالی که یه لبخند گنده داره و هر پنج تا چالگونه ش زده بیرون که میگه:وای!تو خریدیشون!

و من میگم:اره بابا تازه کجاشو دیدی!

و اون میپره توی بغلم و میگه:تو یه ابر قهرمانی! ایول!

و منم خودمو بغل میکنم و میگم:قابلتو نداشت...اینم یک جایزه ی کوچولوئه برای  تموم سختی هایی که کشیدی و دووم اوردی.