من بارها و بارها برایت نامه هایی نوشته ام ، نامه هایی که هرگز با فرستنده ای بنام من به دستت نخواهند رسید ؛ اما لیا ، هرگز برایت از خودتت گفته بودم؟ 
تویی که زیباترین حالت ممکن هستی ، در تمام خاک آلمان ؛ آدمی به زیباییت پیدا نخواهد شد. نه به این خاطر که تورا دوست دارم ؛ تو واقعا زیبایی. تو.. تو و آن موهای طلایی رنگی که به زیر نور آفتاب میدرخشند و چشمهایی میشی رنگ که زیبایی های جهان را زیر سوال میبرد ؛ تو. تو و خالی که به بی انصافانه ترین حالت ممکن بر زیر لبهایت نشسته و لبخندی که صورتت را بوسیدنی تر از پیش برایم میدرخشاند. 
چطور میتوانم ، عملی جز پرستیدن تورا برای باقی عمرم بپذیرم ، وقتی که تو چنین مجنون‌گر ؛ هر لحظه بعد از نبودنت در ذهنم قد میکشی و زیبا و زیبا و زیبا تر میشوی...
چطور...؟

پی نوشت: اسم لیا رو اولین بار توی وبلاگ عشق کتاب دیدم ، و بعد من هم برای لیای خودم نامه نوشتم. بارها و بارها. پس لیا ؛ اگه اینو میبینی بدون با خودتم. حیح