[یهویی‌ها=)🖨:]] [دستــهایش~] شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۵۲ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ ۱۴ نظر
Dernière Danse

amadeuse ( بیکلام )

music image
~Farhan~

قدم های سرد و تندکسی توی گرگ و میش بارونیه نشویل؛ راهرو های ایستگاه قطار کهنه ی شهر رو پر از طنین میکرد. نور کم سویی که بخاطر شدت طوفان اون بیرون از چراغها به زور منعکس میشد و عطر دیوار های کهنه و سنگی ای که به ظرافت تراشیده شده بودن.
شهری که پر از خاطره بود.
دنباله ی کتش که درتلاش بود هم پا با قدم های سریع و کشیده‌ش بمونه توی هوا تکون میخوردو اخم روی صورتش  می‌درخشید. توی یکی از سخت ترین وضعیت های زندگی لعنتیش بود. اون همه غم توی قلبش اون رو خشمگین میکرد. خودش هم باورش نمیشد چطور به این روزی افتاده.
توی تاریک و نمور ترین راهرو فرعی پیچید، به امید اینکه بتونه تنها باشه و اروم بشه، قدم هاش به طرف وسط راهرو میرفتن که چشمش به دختری که سرش رو پایین انداخته بود و به مچاله ترین حالت ممکن راه میرفت افتاد. عطر وانیل و رز توی بینی‌ش پیچید، خودش بود. موهای خرمایی و مژه های سفیدی که توی تاریکی میدرخشیدن. قدم های خسته و ترسیده. شونه های خم شده و محتاطش، انگار داشت سعی میکرد به مرد رو به ر‌وش نگاه نکنه و فقط رد بشه.
دخترک خمیده ازش رد شد و خشم و درد توی سینه‌ش رو دو چندان کرد. انقدر که برگشت و مچ دستش رو کشید. چرا با مردی که به خاطرش مملو از درد بود اینطوری رفتار میکرد؟
چطور میتونست اون رو نادیده بگیره؟
صدای خش دار و سردش توی راهرو پیچید: خودتی بچه؟
حرفی نمیزنه، نفس هاش کوتاه و بریده ست، ترسیده. به همون اندازه که سرگرد خشمگین و تنهاست. اون ترسیده...
حتی سرش رو بالا نمیاره تا نگاهش کنه، کسی که یک زمانی قلبش رو به گرو گرفته. نگاهش نمیکنه و خنجر غم رو توی سینه ی مرد فرو میکنه. 
مرد، با غمی که موجب سردی صداش میشه اعتراف میکنه: حق داری نخوای منو ببینی... میدونم ازم متنفری بچه جون
مچ دستش رو رها میکنه و بدون اینکه پشت سرش رو نگاه کنه با شعله های خشم و دردی که بخاطر توقعش راجب رفتار دختر داشته؛ راهرو رو ترک میکنه ‌ به خودش میخنده که چطور توقع رفتار گرم و مهربانانه ای ازش داشته. رد میشه. بدون اینکه برگرده و ببینه دخترک روی زانو افتاده و اشکهاش گونه هاش رو صیقل میدن. انقدر سریع ازش دور میشه که صدای ناله های غمگینش رو نمیشنوه که درحال بوسیدن رد انگشتهای اون روی مچش زمزمه میکنه:
' ولی من دوستت دارم عزیزم... '

♡♡♡

پی‌نوشت) این یک سبکه که من توی پست های بخش دستهایش که مربوط به بخش های یک داستانن ازش استفاده کردم؛ به این صورت که یک صحنه رو از زبون چند نفر مینویسم. این هم ورژنِ دیگه ی این (‌کلیک) پست بود که به شخصه خیلی دوستش دارم، احساسیه که من ازین آهنگ لعنتی میگیرم که هربار قلبمو لمس میکنه.

+ منتظر نظر های شما هستیم گرچه میدانیم نباید این ستاره را روشن میکردیم. (==

پست رو ولش کن من واقعا دلم برای «تو» تنگ شده بودㅠㅠ
سلام TT بیا بغلم زنک TT
کامنت سلین توی اون یکی ورژن این پست :")
miss you bitch T_T
چرا همیشه پستات جورین که باید پیوندشون کرد؟TT
ای وایT_T قابل ندارن که TT
ورژن قبلیه چرا اینقدر قشنگه؟
=' ))))
"تو همون کابوسی هستی که به حقیقت من پیوست:)"
چرا این جمله چنین زیباست؟:))))
شاید چون از روی واقعیت نوشته شده؟ ==))
نوشته هات همیشه یجورین که انگار روحم رو نوازش میکنن و میتونم با انگشت هام لمسشون کنم
ببین کی این حرفو میزنه. استاد نویسنده♡ TT
ما کوچیک شماییم ㅜㅜ (جمله حالت داش مشتی طور داشت XDD)
xDTTT چاکریم
نت عالیه :"
TT * زخم خورده
خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم دوباره پست گذاشتیییطمسمینسمسنزکززکسکسنسن
هورااااااT____T
من اول دلم می خواد یه بغل گرم بگیرم و تو آغوش نرمم لِهت کنم بچه(T△T)
ای وایT-* 
بیا بغلم /TT
وی اشک هایش را پاک میکند و سعی میکند نظر فیلسوفانه بدهد -
عالی بود هر دو ورژن اون یکم احساسی تر بود چون داشتی ازدیدگاه فرد دیگه ای مینوشتی و تفاوت وقشنگی این دو ورژن همینه که ازدیدگاه های متفاوتیه
پیونده
مسمصنسککسمصکصمقننفمفمقمTTT
مرسییی
so before you go
was there something i could've said
to make your heart beat better?
:))))
آهنگ پست فقط وایT-T
+حالت چطوره میتسوری؟:))
خیلی دوستش دارمTT
+ از دیدن کامنت ارتمیس در خودنمیگنجه و بسیار خوشحال و ذوقمندیم. TTTT
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی