۴ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

نامه ای برای معشوق نظامی‌ام .

من به اعماق سیاهی مردمک هایت چشم میدوختم ، در پی ستاره ای میان کهکشان نگاهت غرق میشدم ، برای ثانیه ای لمس کردنت تمام شب و روز را خیال پردازی میکردم و با فکر دستهایت به هنگام نوازش موهایم شبها به خواب رفته و سحرگهان برمیخاستم. 
تو چه.. با فکر من چه میکردی؟ به هنگامی که تیر های اتشین سینه ی پر از غم‌ت را میشکافت و درد و عطش لبهایت به‌ هم میچسباند ؛ به یاد چشم هایم میوفتادی؟ هنگامی که نیمه شب ها پاسبانی میکردی و به زیر اسمان تا خود صبح بیدار میماندی ؛ موهایم را در خیالت نوازش میکردی؟
اگر همانطور که به تو فکر میکردم ؛به من فکر میکردی.. چطور دلت امد مرا با غم مرگت تنها گذاشته و خود به تنهایی قدم به اسمان ها گذاری؟ با خود چه پنداشتی که نتیجه اش این بود که بی تو دوام خواهم اورد و پس از دیدن جنازه ی غرق در خون و چشمهای میشی رنگ نیمه بازت که در اخرین لحظه به نا کجا خیره مانده بود باز هم لبخند بر لبانم خواهد امد؟ 
با خود چه پنداشتی .. ؟

پی‌نوشت: تصور دختری که نامزدش نظامی بوده و توی جنگ جهانی کشته شده . TT حیح TT

+به شیپ سوگوتورو(سوگورو و ساتورو) ایمان بیارین . فاک به رومئو و ژولیت من سوگوتورو میخاممTT لعنت بهت گتو که رابطتونو خراب کردییTT

  • ۱۷
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • چهارشنبه ۲۹ تیر ۰۱

    برای همیشه چهارده ساله ...

    song:jesus wept -sia

    هوا سرده ، اسمون خاکستری تیرست و باد برگهای مرده ی روی‌زمین رو این طرف و اون طرف میکشه.

    شاید اون هم مثل من امید واهی ای برای زنده شدنشون داره ..

    شاید اونم داره تموم سعیشو میکنه تا اونا دوباره سبز و شاد بشن؟

    موهای کوتاهم رو پشت گوشم میدم. دامن مشکی‌م توی باد به رقص درمیاد و چتر توی دستم سعی میکنه با باد پرواز کنه.

    از جمعیت سیاه پوشی که اینجا ایستادن ..

    من تنها کسی هستم که اینقدر گریه کردم .

    من تنها کسی م که دلم برای جسدت میسوزه .. تنها کسی م که با دیدن این جمعیت احساس ناراحتی میکنم!

    تویی که اینهمه خویشاند داری، اینهمه ادم برای اینکه عزادارت باشن.

    ولی تو پر از درد و تنهایی بودی ..

  • ۳۲
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • جمعه ۱۷ تیر ۰۱

    یه لحظه ..

    برام دعا کنین .. معجزه نیازمندیم :"))

  • ۹
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • سه شنبه ۱۴ تیر ۰۱

    فرار میکنی؟

    من برای با تو بودن از همه فرار کردم ...

    حالا تو از من فرار میکنی :) ؟

  • ۲۸
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • دوشنبه ۱۳ تیر ۰۱
    اینجا یه زمانی کلیسای کهنه ای بود
    که به دست جادویِ طلسم پیچک سمّی تبدیل به امواجی شد...و توی این وبلاگ جا گرفت:))
    هشدار: ممکنه مجسمه ی فرشته ی نگهبان گاهی تکون بخوره ، شایدم پخ‌تون کنه! ( یکمی شوخه:دی)
    از شما دعوت میشه موسیقیِ پست ثابت رو گوش‌کنید==)
    و امیدواریم از متن های مرمری توی وبلاگ لذت ببرید♡-