۱۷ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

ما بیشعوریم!

مادر ها و پدر ها

بزرگتر های روشن فکر عزیز.

یک دهه هشتادی رسما اعلام میکنه؛

آره! ما بیشعور و خامی‌م!

اره. ما بیشعوریم...

اگه اینکه گرایش مردم رو قضاوت نمیکنیم و دربارش زر نمیزنیم و معتقدیم گرایش هر فرد خصوصی ترین انتخابشه بیشعوریه. اره ما بیشعوریم.

 

اگه اینکه کلیشه های مسخرتون درباره ی اینکه "پسرا نباید رنگ روشن بپوشن و ارایش کنن و موهاشونو رنگ کنن" و "دخترا نباید بلند بخندن و مثل پسرا رفتار کنن و ورزش های سنگین کنن" رو زیر پا گذاشتیم بیشعوریه. اره ما بیشعوریم! 

 

اگه اینکه نژاد پرست نیستیم و سیاه و سفید و شرقی و غربی رو صرفا "انسان" میبینیم ؛نه چشم تنگ یا سیاه پوست یا شبیه دختر و...

نشونه ی اینه که بیشعوریم.. اره خب! ما شعور نداریم

 

اگه اینکه از علایقمون بخاطر افکار احمقانه شما دست نمیکشیم بیشعوریه... اره بیشعوریم

 

اگه اینکه یاد گرفتیم همه چیز به ملیت و زبان نیست و قلب ادماست که مهمه بیشعوریه اره ما بیشعوریم!

اره 

اگه این بیشعوریه ما بیشعور ترین ادمای جهانیم. 

و ازتون خواهشمندیم شعور خودتونو وردارین و برین. بخدا لازم نیست به ما بندازینش. ما همینجوری بیشعور راحتیم.

بای.

    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • شنبه ۳۰ بهمن ۰۰

    زیبایی‌وحشیانه..

    من نمیتوانم کلماتی را که توصیف گر چشمهایت باشند پیدا کنم.

    اما امیدوارم خداوند جواب قانع کننده ای برای این زیبایی وحشیانه‌ات داشته باشد. =)

  • ۲۹
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • سه شنبه ۲۶ بهمن ۰۰

    تو کل دلیل وجود منی..

    بشدت پیشنهادی:)

    stay alive

    jk. sh

    music image
     Farhan

    انگار سایه ها دارن درازتر میشن

    ولی من نگران نیستم
    چون تو نور زیبای منی که بهم میتابی
    تو کل دلیل وجود منی
    لطفا هیچ‌وقت دست از لبخند زدن برندار
    تو و من، خیلی شبیه همیم
    بعضی وقتا بدون اینکه بدونم، ترس وجودمو فرا میگیره
    این احساساتی که دارم حس میکنم، چی‌ان؟
    ولی با اینکه میدونم ممکنه یه روزی همه چی به پایان برسه...

  • ۲۰
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • يكشنبه ۲۴ بهمن ۰۰

    دلتنگم.

     

    من دلتنگم. برای همه چیزهایی که دیگر ندارم.

    چیزهایی که هرگز نداشتم

    دلتنگ تو.

  • نظرات [ ۱ ]
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • يكشنبه ۲۴ بهمن ۰۰

    درد..

    یسری کلمآت کنار هم که میشینن خیلی درد دارن...

    میشه اینو بفهمین؟ :)

    کوتاه ولی پرمعنی.

  • ۳۳
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • جمعه ۲۲ بهمن ۰۰

    4:33؛سکوتی‌پر‌از‌حرف"

    حضار روی صندلی هایشان جابه جا میشوند.

    نوازنده وارد صحنه میشود.

    پشت پیانو مینشیند.

    دستهایش را بالای کلاویه ها نگه میدارد.

    هیج نوتی نواخته نمیشود.

    این اجرا پر از سکوت است. پر از حرف.

    یک قطعه موسیقی بدون نت. وقتی قطعه اجرا میشود یک موسیقیدان وارد صحنه میشود.پیانو را باز میکند.زمان را تنظیم میکند... و چیزی نمینوازد.

    اولین بار که این قطعه اجرا شد حضار عصبانی شدند و از سالن خارج شدند. اما حالا وقتی این موسیقی اجرا میشود مردم انتظار سکوت دارند. به جای عصبانی شدن،چیزهای دیگری میشنوند. مثل صدای خش‌خش لباسها در بر خورد با صندلی و صدای سرفه های ارام و مودبانه. انها صدای خودشان را میشنوند؛ صدایی که زیاد به آن گوش نمیدهند.

    نام این قطعه "چهار دقیقه و سی و سه ثانیه" است،چون نوازنده دقیقا چهار دقیقه و سی و سه ثانیه در سکوت مینشیند.

    اگر مردم ساکت بودند میتوانستند صدای زندگی‌شان را بهتر بشنوند.اگر مردم ساکت بودند،هر وقت تصمیم میگرفتند حرف بزنند،حرف هایشان اهمیت بیشتری داشت. اگر ساکت بودند میتوانستند پیام‌های همدیگر را درک کنند...

    انسان ها در خواندن و درک پیامها هم ضعیف اند؛ تازگی ها این را فهمیده ام.

    شاید عروس‌دریآیی،سوزی

    این قطعه موسیقی خیلی عمیق و تامل برانگیزه...

    چقدر به صدای زندگیتون...گوش دادین؟ ")

  • ۱۷
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • چهارشنبه ۲۰ بهمن ۰۰

    لعنت...

    لعنت به چشمهایت؛

    کهکشان پوچی که قلبم را در خود غرق کرده است...

    و لعنت به قلبم؛

    که برای دو حفره ی بدون هیچ عشقی..

    بار ها مرده و زنده شده ‌است.

    داستانی که به پایان نرسید.

    میتسوری.

  • ۲۸
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • سه شنبه ۱۹ بهمن ۰۰

    این یکی کاری نمیکنه..

    _:چرا فکر میکنی عاشقشی..؟

    +:چون اون حالمو خوب میکنه‌.. و باعث میشه دلم بخواد زندگی کنم...

    _:خیلیا کاری میکنن که دلت بخواد به زندگی ادامه بدی و لبخند بزنی!

    +:اره..ولی خب این یکی کاری نمیکنه. این یکی فقط نفس میکشه.. فقط زندگیشو میکنه..ولی فقط با همین وجود داشتنش حالمو خوب میکنه. :)

  • ۳۴
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • يكشنبه ۱۷ بهمن ۰۰

    فراتر از هرچیزی..

    𝙷𝚎𝚕𝚙, 𝚒 𝚕𝚘𝚜𝚝 𝚖𝚢𝚜𝚎𝚕𝚏 𝚊𝚐𝚊𝚒𝚗 

    ...𝚋𝚞𝚝 𝚒 𝚛𝚎𝚖𝚎𝚖𝚋𝚎𝚛 𝚢𝚘𝚞

     

    اسم این حسو عشق نمیذارم..ترجیح میدم اسمی برای احساسم نذارم؛تا بتونم ازادانه و فراتر از هرچیزی بهش علاقه بورزم... (:

     

    فکر کنم مال یک فیکه.  و من نخوندمش ولی این بخشش..آه

    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • شنبه ۱۶ بهمن ۰۰

    دوری..

    چنان دل را به تو دادم

    که هرگز من نفهمیدم

    که تو دوری

    و من دورم

    و این دوری پر از دوریست...

    :)

  • ۲۸
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • جمعه ۱۵ بهمن ۰۰
    اینجا یه زمانی کلیسای کهنه ای بود
    که به دست جادویِ طلسم پیچک سمّی تبدیل به امواجی شد...و توی این وبلاگ جا گرفت:))
    هشدار: ممکنه مجسمه ی فرشته ی نگهبان گاهی تکون بخوره ، شایدم پخ‌تون کنه! ( یکمی شوخه:دی)
    از شما دعوت میشه موسیقیِ پست ثابت رو گوش‌کنید==)
    و امیدواریم از متن های مرمری توی وبلاگ لذت ببرید♡-