دختری مهربان با لبخند های ستاره ای،موهای نورانی و قلبی صورتی و اکلیلی که با انگشت های سحرآمیزش جادویی ترین کلمات را تایپ میکند تصورت کردم و تا ابد در ذهنم همینگونه خواهی ماند:)
~𝚑𝚊𝚙𝚙𝚢 𝚋𝚒𝚛𝚝𝚑𝚍𝚊𝚢 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞~
نمیدونم کی بود که خیلی اتفاقی وبت رو دیدم...داشتم دنبال سریال میگشتم که پستت درباره ی یک نوجوان رو دیدم...اون موقع اصلا توی بیان نمیومدم.
از همون موقع وبلاگت شد پاتوق من؛حتی وسط زنگ ریاضی وقتی معلم داشت مغزمون رو با ضرب و تقسیم پر میکرد به وبت پناه میبردم! مغز دوستمو از بس دربارت حرف میزدم خورده بودم و همیشه حسرت اینو میخوردم که وب ندارم و نمیتونم دنبالت کنم و نمیتونم کامنت بدم!
تا اینکه بعد یمدت حضورت کم رنگ شد...ولی من همچنان پستای وبت رو چندین و چند بار میخوندم و میگفتم آه ای کاش یه روزی با این دختر حرف بزنم!(دقیقا برام مثل یک ارزو بود:دی)
بالاخره بعد یمدت عضو بیان شدم*-* و از شانس سیاهم تو غیب شدیTT... و من از طریق مائو به پی وی تو نفوذ کردم و بالاخره یجوری اعلام حضور کردم که آقاجان من وجود دارم:)و وقتی اولین بار مائو گفت پیاممو بهت رسونده مثل یک یویو این ور اون ور میپریدم و داد میزدم آهای دنیا بالاخره یومیکو میدونه یک آدم دیوونه که من باشم وجود داره! و اون روز رو یادم نمیره...
اینم بگم؛روزی که وبمو فالو کردی انقدر جیغ و داد کردم که دوستام میخواستن بزنن بلاکم کنن!*آه از درد درک نشدن*
میدونی...برای من آدم فوق العاده ای هستی...خیلی فوق العاده!
بقول فلیسیتی پیکل تو مثل اینی که روز کریسمس،اردوها،ابنبات فروشی و برف بازی باهم قاطی شن و ازتوشون یه حس بیرون بیاد!
چرخ آوری...و سحر آمیزD:
اگه بخوام به نحوه ی خودم توصیفت کنم میگم که تو
ابر،شکلات شیری،موچی توت فرنگی و گربه های ملوسی(=
*پس گردنی از کشیش و بلند شدن صدایِ میخواستی یه تبریک بگی چرا انشا نوشتی*
اهم...آره من فقط میخواستم بگم خیلی دوستت دارم هلیا ...تو باعث میشی لبخند بزنم...تو حتی غم هات گیلاسیهㅠㅠ
ممنونم...از تک تک سلول های بدنت و تک تک اکسیژن های کوچولویی که تاحالا تنفس کردی...ممنونم که وجود داری....
یکی اینجا هست که تا اخر عمرش تورو یادش نمیره:)
تولدت مبارک...به اندازه ی تموم ابرها و لبخند ها~♡
این نقاشی هم تقدیم بهتD:
فن ارتی برای تو....