تو مثل معجزه بودی ، لبهات سرخ و موهات پرتو های خورشید بودن ، پشت پلک های شکننده ت خلا عمیقی از ترس رو توی مردمک های بی احساست پنهان میکردی و با انگشت هات موهام رو جادویی تر از هر وردی لمس میکردی ، تو زیبا بودی و درست شبیه یک معجزه ؛ پیچیده تر از نقاشی های ونگکوک و الهه های یونانی ، مثل یک سایه ی خاموش توی قلبم قد میکشیدی و من رو دیوونه و دیوونه تر میکردی.. تو یک خواب بودی..
و تنها سوالم از تو این بود که چطور ، چطور انقدر زیبایی؟