[𝐅𝐨𝐫 𝐛𝐨𝐨𝐤𝐰𝐨𝐫𝐦𝐬 :]🤝🏼] دوشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۴۰ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ ۹ نظر
خب خب خب 

حالا میخوام یک داستان براتون بگم:)))

 یکی بود و یکی نبود:)

دختر زیبایی بنام اِوِلی توی شهری زندگی میکرد

این دختر و نامزدش میرا زوج خیلی خوش بختی بودن:))

میرا هرگاه میخواست اولی روصدا بزنه بهش میگفت زیبا ترین دختر دنیا!:)))

توی این شهر یک ساحره ی بدجنس بنام ازمیا به دنبال خونِ شاهدخت سرزمین برای یکی از طلسم های بزرگش بود

ازمیا تصمیم گرفت سراغ اولی که خیلی دلربا بود بره و اونو مجبور کنه که با پادشاه سرزمین ازدواج کنه و خون شاهدخت رو برای اون بیاره...

ازمیا به سراغ اولی رفت و موضوع رو بهش گفت؛اما اولی به هیچ وجه حاضر نبود با کسی به غیر میرا ازدواج کنه‌..

و ازمیا هم یک تصمیم شرورانه گرفت

اون میرا رو طلسم کرد...طلسم آینه

پ.ن:(طلسم آینه طلسمیه که شخص رو درون اینه زندانی میکنن...و هیچ راه نجاتی برای اون نیست مگر طلسم ارزو

توی این طلسم اینه شخصِ طلسم شده کمکم حافظه ش رو از دست میده و حتی ماهیت خودش رو فراموش میکنه...)

اولی که خیلی ناراحت ‌و افسرده بود حاضر شد برای نجات میرا هرکاری بکنه

و اون مجبور شد با پادشاه ازدواج کنه

اولی آینه ای که میرا توی اون زندانی بود رو با خودش به قصر برد و توی اتاقش گذاشت

اون همیشه با میرا صحبت میکرد و بهش میگفت:زیبا ترین دختر دنیا کیه؟:)

و میرا جواب میداد:تو تو هستی...

اولی بخاطر جادو های سیاهی که برای کشتن شاهدخت انجام میداد کمکم قیافه و ظاهر زیباش رو از دست داد...

پ.ن:این خاصیت طلسم سیاهه..یچیزی بهت میده و در عوض زیبایی تورو میگیره:)

یک روز شاهدخت که بسیار زیبا بود وارد اتاق اولی شد...

روبه روی آینه ایستاد

و میرا که کمکم داشت حافظشو از دست میداد دختر زیبا رو دید و فکر کرد اِولیه ... چون اون خیلی زیبا بود:)...

و وقتی اولی به اتاقش برگشت با میرایی مواجه شد که فکر میکرد شاهدخت عشق قدیمیه اونه...نه اِولی

و اینجوری شد که اولی تبدیل به ملکه بد ذاتی شد

که از شاهدخت متنفر بود:)...

و در نهایت هم میرای هم اولی نابود شدن‌‌‌..و به خاطره ها پیوستن:)

بله...اولی همون نامادری سفید برفی بود

و میرا هم همون اینه معروف

و جمله ی معروف ترِ:تو زیباترین دختر دنیایی:")

خب...

نظرتون چیه؟

حالا نظرتون رو درباره اولی بگین...

من که دلم حسابی سوخت:")

با تشکر:)

پ‌ن:این داستان رو توی مجموعه قصه های همیشگی که جناب کریس کالفر نوشته،بود...این مجموعه درباره ادامه ی داستان های برادران گریم و خواهر برادریه که توی دنیای قصه ها سفر میکننه:)

 

خوشحالم که یکی بجز سیندرلا این داستان رو تعریف کرد:)

بیاین سفیرِ این داستان باشیم:"
اولی واقعا گناه داره:"

کریس کالفر یه نویسنده خ خوبه و من مطمئنم که یه روزی مثل اون میشی 🍓✨

افسوس که خیلی ها نمیشناسنش:")

وای ! منم داره جلد دومشو میخونم ! خدا می‌دونه چقدر به خاطر عشق به سرانجام نرسیده ی میرا و اولی گریه کردم •-• با اینکه معمولا منطقیم تا احساساتی .. ولی سر کتابا گریم میگیره •-•

ㅠㅠ
*منی که زبان اصلیه همه ی جلداشو خوندم؛چون نمیتونستم صبر کنم تا ترجمه شه*

اگر برنامه ی های تابستونم نبود تا الان جلد چهارم بودم XD

XD
من برنامه ی تابستونم فقط کتاب خوندنهD:...

نه خب مال من تلفیقیه•-•

بله بله خیلی‌م عالی

همین الان برای بار دوم داشتم میخوندمش و چند صفحه به آخرش مونده :")

 

این کتاب خودِ جادوعه...

میتونم وقتی تو دستام میگیرمش حسش کنم:]

:")
خودِ جادو‌...
دقیقا!
پ.ن:من بهت معرفیش کردم یا زینب‌؟"-"
پ.ن۲:فکر کنم زینب بود نه؟...جفتمون رو رستگار کرد با این کتاب:")

فکر کنم زینب آخه کتاب مال زینب بود...

منم دیدم شما دارین میخونین و ازش تعریف میکنید ازش خواستم بهم بده و کلی ذوق کردم و از اونجا به بعد شروع کردم به خوندن کتاب D": 

*واقعا رستگار کرد")

زینب فرشته ی نجات ما بودD:
کاش بیاد اینارو ببینه....
*دگرگونمون کرد.)
و منی که تازه این کامنتا رو دیدم
یکی از کارایی که کریس کالفر و قصه های همیشگی با من کردن این بود که کمکم کردن دوستای جدید پیدا کنم..
الانم که به هم نزدیکتر شدیم:)))
حالا که جلد آخرش بلخره چاپ شد؛
چه حسی دارین از تموم شدن انتظار؟؟
...
میدونی... وحشتناکه!!
فکر کن من ۴ ساله منتظر جلد اخر اینم...
مدت هاست منتظر پایان اتک‌م
و حالا پارت اخر اتک و فصل اخر این باهم اومدم بیرون:) اخه برم به کی بگم؟ :) اینا تموم شه... انگیزه ای برای زندگیم نمیمونههههه نطنتشنطذشناشمستسㅜㅜㅜㅜㅜㅜㅜㅜ
چهار سااااال
وقتی توی انتظاری چقد دیر میگذره ولی الان که به این مدت طولانی نگاه میکنم بنظرم طولانی نیست
یجورایی با انتظار کشیدن براش حس میکردم هدف دارم واسه بقیه زندگیم
اینا که تموم شدن اما باورم نمیشه
باورم نمیشه که دیگه جزء پرفروش ترین های پرتقال قرار نمیگیرن و پایان قصه‌های همیشگی نوشته میشه..
هرچند که این مجموعه ها توی قلبمون میمونن و خیلیا ازش حرف میزنن.. چون بهترینن
روز اولی که طلسم آرزو رو دیدم بشدت یادمه.
میخوام تعریفش کنم:
سال چهارم من بود و با مامانم داشتیم توی نمایشگاه کتاب قدم میزدیم.. تو برام از پرتقال گفته بودی و منم میخواستم چندتا کتاب از این نشر بگیرم. همش چادر مامانمو میکشیدم و میگفتم مامان مامان بیا بریم سمت غرفه پرتقال دیگه..
بلاخره بعداز اصرار های زیاد من رفتیم اون سمت.. مامانم همش میگفت زینب تو که چندتا کتاب از پرتقال داری بیا بقیه نشر های دیگه رو هم ببین خب.. ولی من که تازه فهمیده بودم نشر پرتقال چه اثراتی چاپ میکنه مگه راضی میشدم برم سمت نشر افق و بقیه..
رسیدیم به غرفه پرتقال و من میخواستم پرحجم ترین کتاب اونجا رو انتخاب کنم.. اما هرچی که میدیدم راضی نمیشدم.. بلخره یه کتاب با جلد سبز دیدم که روش نوشته بود طلسم آرزو.
فکر میکنم جادو منو کشوند سمتش.. که انقد جذب اسمش شدم.
بین پاستیل های بنفش و طلسم آرزو مونده بودم.
اون دوران تقریبا اولای وقتی بود که پرتقال راه اندازی شده بود نه؟؟
من تک و توک دیده بودم تبلیغاتشون توی تلوزیون رو که مجموعه اکو و کتاب پاستیل های بنفش رو تبلیغ میکردن.
بلاخره انتخابمو کردم و طلسم آرزو رو برداشتم.
چی میشد اگه پاستیل های بنفش رو برمیداشتم؟؟
آفرین بزرگترین پشیمونی عمرم اتفاق می‌افتاد✓
ولی من هنوز پاستیلای بنفش رو نخوندم یکیتون باید بهم بدش😂😔
هرچی لازم بود رو گفتی :")


وایی هققق ... پاستیلای بنفش هم عارکه س ولی طلسم ارزو یچیز دیگه ست TT هقققق TT باز خوبه دلمون به جادوهای همیشگی خوش میمونه..TT
پاستیلای بنفشو از سارا بگیرD:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی