:)

[سخنهای‌نه‌چندان بی‌دلیل:)] دوشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۳۰ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ ۸ نظر

-آبشار چشم هایم

گونه م را مینوازد

اشک من مزه ی دریا میدهد

لبهایم کویری پر از ترکست

در میان این اتاق گاه گاهی میخَزَم

توی این تاریکی محض

من دختر شب میشوم

و صدای هق هق م 

هم سو با آواز های گربه ها

رو به ابر ها میرود

شاید لالایی گوش خراشمان

ماه را بخواباند

تا بار دیگر خورشید خوشبختی

نورش را بر صورت های خسته ما

مهربانانه بتاباند:)

-ترشح شده از مغزم:)

 

پ.ن:یه بار یکی بهم گفت چیشد که شروع کردی به نوشتن؟..و من تنها چیزی که یادم بود این بود که وقتایی که خیلی ناراحت..یا خیلی کسلم..اتشفشان کلمه ها توی قلبم منفجر میشه:)

-مغزم کلمه هارو کنار هم میچینه...اما اصل کار رو قلبم انجام میده:]

 

*تقدیم به بکستر که خیلی وقته ازش خبری ندارم...هی تو کجایی؟:)

نها چیزی که یادم بود این بود که وقتایی که خیلی ناراحت..یا خیلی کسلم..اتشفشان کلمه ها توی قلبم منفجر میشه

مود به خدا...

وقتایی که فکرم درگیر نیست هیچی نمی‌تونم بنویسم... 

:)🤝🏼

تو باید باید باید 

به نوشتن ادامه بدی 

امیلی شماره دو

 

 

اوه...فکر کنم اگه نبودی و کرم کتابم نمیکردی هیچ وقت انقد عاشق نوشتن نمیشدم:"

مطمئنم نویسنده خ خوبی میشی ❤️✨

 

مرسی!

استعدادت فوق العاده است...منو یاد یه نفر میندازه:»

ممنون!:>

ولی من هنوز نفهمیدم چطوری باید اینطور و انقدر بزرگ نوشتT-T

بولد؟
همون B تپله؟
*منظورت همین بود؟"-"

ولی نمیتونم توی بلاگ خودم اینجوری بنویسم * فقط سایزش یکم بیشتر میشه .. تو میدونی مشکل از چیه؟"-"

عام...شاید از فونت‌ئه...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی