*توی بیان پرسه میزنم*

*بیکار و خسته ام*

کامنت یک بنده خدایی زیر پست یک بنده خدایی:من دوازده سالمه...

من:عهه! همسن منه!

*رفتن به وبلاگ اون بنده خدا*

*رفتن به بخش بیوگرافی‌ش*

بنده ی خدا:من فلانی م و متولد فلان روز از فلان ماهه سال88م.

من:

من:

من:ودف...پس چجوری من متولد86م....

*تلنگر*

***

آره خب؛چهارده سالمه...یهویی به خودم اومدم و دیدم چهارده سالمه،شاید بگین مگه میشه ادم سنشو یادش بره؟ ودف؟ 

خب...حس میکنم از دوازده سالگی به بعد زندگی نکردم،ناخوداگاهمم توی همون دوازده سالگی استپ زده و هی بهم میگه: تو دوازده سالته...دوازده سال! دقیقا از سالِ 98 ...(=

فقط خواستم بگم؛این دوسالی که گذشت بالاخره به سن کوفتیمون اضافه میشه،پس بیاین هدرش ندیم...هیچ کاری هم که نتونی بکنی...خودتو که میتونی دوست داشته باشی^-^...میتونی که لبخند بزنی!...میتونی که برای هرکسی(فارق از اشنا بودن یا نه)یه پیام خوشحال کننده بدی!...بیاین یکی از اونایی باشیم که وقتی یادش میوفتن بگن:همون مهربونه-همون دوست داشتنیه-همون که عبوس نیست...

همین:)