ترجیحا شمرده شمرده و با اهنگ زیر بخوانید:)

Spring ...

jeon su yeon

 
 
 
 
    
 
 
 

 

~این متن کاملا یهویی و توی پی وی یکی از دوستام نوشته شده~

عینک گندمو دادم بالا و خودمو پرت کردم توی مترو! یه بغل گنده از کتابای شکسپیر توی دستام بود و عینکم داشت میوفتاد. اوایل بهار بود و هوا هنوز یکم سرد بود...توی مترو بوی عطر های پسرک دست فروش پیچیده بود و من هنوز جایی برای نشستن پیدا نکرده بودم.

یه صندلی کنارت پیدا کردم.

شایدم اون صندلی بود که منو پیدا کرد.

نشستم کنارت تو با اون لبخند عجیب غریب و کک و مک هایی که تا زیر چشمات ادامه داشت نگاهم کردی و گفتی:کمک میخوای؟

کتابارو دادم بهت و عینک گردمو درست کردم‌. کتاب رومئو و ژولیت رو باز کرده بودی و داشتی میخوندی. هیچی نگفتم...دلم نمیخواست کتابمو ازت بگیرم. به دستات نگاه میکردم که چطوری نرم و لطیف کتابم رو لمس میکردن و ورق میزدن. چند دقیقه ای که گذشت نگاهم کردی. کتابارو پس دادی

و گفتی:همه ی عشقا مثل اینن؟همینقدر دردناک تموم میشن؟

تو اینجور کتابهارو قبلا هم خونده بودی. ولی من چیزی درباره ی چطوری تموم شدنه عشق ها نمیدونستم...

فقط گفتم:نه...بعضی از عشق ها هم خیلی ساده از وسط یک مترو شروع میشن!....