کف سالن کلیسا دراز کشیدم و سرم تو گوشیه.
ازین سایتایی که میگن تو تاریخ تولدت چه اتفاقاتی افتاده پیدا کردم و توش میچرخم.
میگم:یااا اینجا نوشته من حدود 7,330,224 دقیقه زندگی کردم!
مجسمه ی فرشته ی نگهبان میگه:اووو چه همه زندگی کردی! فقط ۱۳ -۱۴ سالته! هفت میلیون دقیقه!
میرم توی فکر...
زیر لب بهش میگم:ولی...ولی این برای سیزده سال خیلی کمه..
مجسمه میگه:بیخیال...کمه؟
اونم میره توی فکر.
بهش میگم:اره این خیلی کمه...سیییزده سال از عمرم رفته و فقط هفت میلیون دقیقه ست...یعنی کل عمرم چند دقیقه ست؟ اگه هفتاد ساله بشم...میشه حدود ۴۹ میلیون. این خیلی کمه.
مجسمه که حالا مغز سنگیش به کار افتاده میگه:خیلی کمه...یه عالمه کار برای انجام دادن توی این دنیا هست ولی فقط ۴۹ میلیون دقیقه؟
میگم:خیلیشو که یا خوابیم یا هم مشغول چیزایی که خوشمون نمیاد ازشون...کلا چقدر وقت برای خودمون میمونه؟...
میگه:وحشتناکه! منصفانه نیست!
میگم:نامردیه...
مجسمه میگه:حس پوچی بهم دست داد...دست کم برای تو و بقیه ادما خیلی دیر نیست...(البته اونایی که نمردن/طلسم مجسمه بودن نشدن)
میگم:ولی حتی منم خیلیشو به باد دادم.
مجسمه میگه:بهتر از منی که همشو به باد دادم! هر وقت جلوی ضرر رو بگیری سود کردی!
توی فکر فرو میرم×۲
حالا هم من و هم مجسمه یه چیز رو خیلی خوب فهمیدیم.
هزار و یک کار هست که میشه انجامش داد اما وقت زیادی نداری...حتی اگه هنوز جوونی ... وقتت به ظاهر خیلی زیاده ؛ ولی خیلی کمئه.
پس خواهش میکنم...
از امروز کارهایی که میخوای بکنی رو بکن.
تجربه کن، بجنگ و بدست بیار...تو لیاقت اینو داری که بهش برسی...
و لطفا...از همین الان شروع کن
چون دقیقه هایی که برات باقی موندن خیلی زیادن...ولی خیلی کمن...!
لطفا خوب زندگی کن این دقیقه های باقیمونده رو...))