حضار روی صندلی هایشان جابه جا میشوند.

نوازنده وارد صحنه میشود.

پشت پیانو مینشیند.

دستهایش را بالای کلاویه ها نگه میدارد.

هیج نوتی نواخته نمیشود.

این اجرا پر از سکوت است. پر از حرف.

یک قطعه موسیقی بدون نت. وقتی قطعه اجرا میشود یک موسیقیدان وارد صحنه میشود.پیانو را باز میکند.زمان را تنظیم میکند... و چیزی نمینوازد.

اولین بار که این قطعه اجرا شد حضار عصبانی شدند و از سالن خارج شدند. اما حالا وقتی این موسیقی اجرا میشود مردم انتظار سکوت دارند. به جای عصبانی شدن،چیزهای دیگری میشنوند. مثل صدای خش‌خش لباسها در بر خورد با صندلی و صدای سرفه های ارام و مودبانه. انها صدای خودشان را میشنوند؛ صدایی که زیاد به آن گوش نمیدهند.

نام این قطعه "چهار دقیقه و سی و سه ثانیه" است،چون نوازنده دقیقا چهار دقیقه و سی و سه ثانیه در سکوت مینشیند.

اگر مردم ساکت بودند میتوانستند صدای زندگی‌شان را بهتر بشنوند.اگر مردم ساکت بودند،هر وقت تصمیم میگرفتند حرف بزنند،حرف هایشان اهمیت بیشتری داشت. اگر ساکت بودند میتوانستند پیام‌های همدیگر را درک کنند...

انسان ها در خواندن و درک پیامها هم ضعیف اند؛ تازگی ها این را فهمیده ام.

شاید عروس‌دریآیی،سوزی

این قطعه موسیقی خیلی عمیق و تامل برانگیزه...

چقدر به صدای زندگیتون...گوش دادین؟ ")