یک روز..

بی هیچ خبری؛

خواهم رفت 

پالت رنگم را برای تو،

دفتر آبی ام را برای تو،

و کتاب هایم را برای تو...

به یادگار میگذارم

شاید موهای بریده ام را لای دستمالی بپیچم و شما آنها را نگه دارید.

اما این بار مثل داستان ها نیست...

من آنه شرلی ای میشوم که برای همیشه.. میرود.

بی هیچ خبری... بی هیچ آشنایی

و من بعد مدتی برای همگی غریبه خواهم شد..

اما؛ میشود تو فراموشم نکنی؟ :)

منتظر روزی باش.. که دیگر منتظرم نباشی:)