ساعت چهار و پونزده دقیقه ی ظهره. یه زمستون دیگه و یه یکشنبه ی دیگه. این بار بدون تو.
دکتر صندلی‌ش رو با صدای گوشخراشی تکون میده. دستهای چروکیده و پیرش رو تکیه گاه چونه‌ش میکنه و به چشمهام زل میزنه‌؛ پنجاه و یک ثانیه بدون هیچ حرفی میگذره.
تک سرفه ای میکنه 'روند درمانت ..'
نا امیدانه آه میکشه 'نشون میده هنوز کار داریم باهم.. '
پوزخند میزنم ..  باد سرد شیشه رو میلرزونه و دکتر میگه ' هفته پیش فرار کردی .. کجا بودی؟ '
با بی میلی تمام جوابش رو زمزمه میکنم'پیش اون بودم'
دکتر پف میکشه . دستهاشو روی پیشونی‌ش میذاره و شقیقه هاشو ماساژ میده'اون کیه؟'
اون تویی .. و هیچ دکتری باورش نمیکنه.
لب میزنم' مین‌وو ..'
دکتر دندون قروچه میکنه . بیست و سه ثانیه با خشم نگاهم میکنه ' داری خستم میکنی بچه جون . هم من و هم تو میدونیم مین‌وو مرده'
'نمرده' 
اروم و محکم جوابش رو میدم. چرا فکر میکنن تو مردی ..؟
دکتر صندلیش رو عقب میده و با شتاب بلند میشه . داد میزنه 'مین‌وو مرده . دوماه و بیست و پنج روز پیش زیر اون دریاچه کوفتی یخ زده پیدا شده . سه روز بعد از اینکه مرده، پیدا شده و دیگه وجود نداره '
جیغ میزنم'نه'
دستهامو مشت میکنم .. انقدر محکم که ناخون هام درد میگیره 'مین‌وو اونجا بود'
'میتونم قسم بخورم که مین‌وو اونجا بود .. من دیدمش!'
اره . تو اونجا بودی .. قسم میخورم که خودت بودی .. دستهات همونقدر سرد بود و صورتت همونقدر رنگ پریده .. لبخند محوت چشمهاتو زیباتر از همیشه کرده بود و من قسم میخورم که اون تو بودی .. 
اونجا بودی ‌.‌. درست سی و پنج دقیقه اونجا وایستادی و نگاهم کردی .. 
بعد دستتو دراز کردی و خواستی دستمو بگیری
من لمست کردم .. اون تو بودی ‌‌.. 
نوک انگشتهام هنوز از سرمای وجودت میسوزه .. 
پیرهنم هنوز بوی تورو میده .. 
چطور ممکنه اون تو نبوده باشی؟
من دستتو گرفتم .. تو منو به سمت خودت کشیدی و درست وقتی که توی بغلت جا گرفتم بدنم رو از زیر آب یخ زده ی دریاچه بیرون کشیدن .. 
قسم میخورم تو اونجا بودی .. 
و اگه پیدام نمیکردن الان من هم اونجا بودم ..