سندرم دارم بیام تو کامنتا حرف بزنم '-' \ و اره ... یه پک چرخ اور که مدتها منتظرش بودم ارسال شد براممم بالاخرههه >>> و اره باهاش ژورنالم درست کردم هرچند خیلی استعدادی ندارم تو این کار '-' .. *عکسشو میذارم و اره .. روز اخر مدرسه یه عالمه همه رو بغل کردم .. میدونین؟ ۸.۴ بهترین کلاس توی عمرم بود و لعنت به کرونا که باعث شد فقط۲ماهش حضوری باشه... لععععنت!!! پر از حسرتم. مثلا اینکه چرا بکسو عین عروسکای پشمالو فشار ندادم یا اینکه چرا عبدلله (قورباغه دماغو/کوثر) رو بوس نکردم یا اینکه چرا سارینا رو بغل نکردم . من میخام برگردم به هشت چهار ... توروخدا :"")) ... میدونین؟ کلی برنامه راجب دیدن انیمه و کیدراما داشتم دمو .. نت ندارم و الیساما هم قرار نیست نت بخره برام :) خدایا کمکم کن این خونه رو با محتویاتش اتیش نزنم :))))) و اره . پ.ن: من میخام با اکیپ بابیقرقر برم شهربازی. ولی باید مامانم بمیره تا این ارزوم بر اورده شه
+همچنین برای خودت ژورناله..TTTT من از اکثر انسان های داخل مدرسم بسیار بدم میاد*-*ولی این دلیل نمیشه باهات موافق نباشم..شیوع کرونا خیلی موقع بدی بود راهنمایی بهترین سالهای مدرسست:") راستی یه سوال... فونت وبت رو میشه لطف کنی؟:">
+همچونین*-* اهم.. اول اینکه .. ژورنالت خیلی هم قشنگههههنسنستمشㅠㅠ و دوم.. ژورنال داشتن یکی از فانتزی های منه که شاید تا بیست و خورده ایی سالگی نتونم داشته باشم..-البته اگه تا قبلش نمیرم- پس ازش لذت ببر:"] بحث نت که میشم خونم به جوش میاد:::] -خانواده من سخت گیری زیادی نسبت به نت دارن.. دیگه خودت تصور کن چه اوضاعیه:]- جاست.. امیدوارم این نفرینه **** از زندگی همه محو بشه:]
+و اره منم از مسافرت برگشتم*-* ولی حوصله ندارم پست بزارم حیحp:
+چشمک
مسنسنسمنبمفنب مرسییی>>>
چرا نمیتونی'^'؟ نه دختر برنامه ریخیتیم وقتی پیرزنای ۱۲۰ ساله شدیم باهم یه خونه سالمندان بیان بزنیم و حالشو ببریم فکر نکن میتونی به این زودیا خلاص شی از دستمون
بذار اعتراف کنم که ندیده و نشناخته خیلی ازت خوشم اومده و اصلا هم برام مهم نیست که بعدِ رفتنِ من اومدی که تا حالا با هم حرف نزدیم. (": کامنت هات رو توی وبم دیدم، هر دفعه کلی هارت اتک بهم وارد کردی بچه جون. ="" و من تازه آرمی شدم و طبیعیه که با دیدن هر عکسی از اعضای بی تی اس، دلم خیلی بره. :دیییی
عمیقا دلم می خواد کنکورم نتیجه ی خوبی داشته باشه تا بتونم برگردم وبلاگ و بیش تر باهات آشنا بشم. (":
اینجا یه زمانی کلیسای کهنه ای بود که به دست جادویِ طلسم پیچک سمّی تبدیل به امواجی شد...و توی این وبلاگ جا گرفت:)) هشدار: ممکنه مجسمه ی فرشته ی نگهبان گاهی تکون بخوره ، شایدم پختون کنه! ( یکمی شوخه:دی) از شما دعوت میشه موسیقیِ پست ثابت رو گوشکنید==) و امیدواریم از متن های مرمری توی وبلاگ لذت ببرید♡-