من به اعماق سیاهی مردمک هایت چشم میدوختم ، در پی ستاره ای میان کهکشان نگاهت غرق میشدم ، برای ثانیه ای لمس کردنت تمام شب و روز را خیال پردازی میکردم و با فکر دستهایت به هنگام نوازش موهایم شبها به خواب رفته و سحرگهان برمیخاستم. 
تو چه.. با فکر من چه میکردی؟ به هنگامی که تیر های اتشین سینه ی پر از غم‌ت را میشکافت و درد و عطش لبهایت به‌ هم میچسباند ؛ به یاد چشم هایم میوفتادی؟ هنگامی که نیمه شب ها پاسبانی میکردی و به زیر اسمان تا خود صبح بیدار میماندی ؛ موهایم را در خیالت نوازش میکردی؟
اگر همانطور که به تو فکر میکردم ؛به من فکر میکردی.. چطور دلت امد مرا با غم مرگت تنها گذاشته و خود به تنهایی قدم به اسمان ها گذاری؟ با خود چه پنداشتی که نتیجه اش این بود که بی تو دوام خواهم اورد و پس از دیدن جنازه ی غرق در خون و چشمهای میشی رنگ نیمه بازت که در اخرین لحظه به نا کجا خیره مانده بود باز هم لبخند بر لبانم خواهد امد؟ 
با خود چه پنداشتی .. ؟

پی‌نوشت: تصور دختری که نامزدش نظامی بوده و توی جنگ جهانی کشته شده . TT حیح TT

+به شیپ سوگوتورو(سوگورو و ساتورو) ایمان بیارین . فاک به رومئو و ژولیت من سوگوتورو میخاممTT لعنت بهت گتو که رابطتونو خراب کردییTT