هاله. هاله صدایت میکنم ؛ چون فکر میکردم مرده ای ، درخیالاتم جسدت را سوزاندم و خاکستر هایت را دور ریختم ، و حالا تو. درست شبیه هاله ای از دود برگشته ای. صحیح و سالم و انگار نه انگار قرار بود برای همیشه مرده باشی.

ساعت هجده و ده دقیقه ی عصر بود ، توی اسمان هیچ ابری نمیدیدم و کسل تر از همیشه با اهنگ بیکلامی از پیانو های دیاتون ، داستانی کوتاه درباره ی دو معشوق مینوشتم. 

و همه چیز از همان لحظه ای که صفحه نوت را بستم و نوتیف پیامت را دیدم شروع شد. 

اول نفهمیدم که تو هستی ، پس بی درنگ پیامی را که ساعت 18:08 برایم ارسال کرده بودی باز کردم ، با کمال تعجب حرف از ابراز دلتنگی بود. از اینکه میخواستی برایت از انیمه هایی که میدیدم حرف بزنم و مثل گذشته درباره ی کوچکترین چیزی ، حتی داستان های روح ها برایت وراجی کنم.

پیامت ، تمام شیار های مغزم را به کار انداخت ، منطقم چنان واکنشی داد که خودم هم مانده بودم.

من وانمود کردم اتفاقی نیوفتاده است.

من خیلی سرد ، خیلی بدجنس و خیلی منطقی تر از حالت عادیم با تو رفتار کردم. 

تو ابراز پشیمانی کردی.

بگذار رو راست باشم. حتی ۱٪ هم باور نمیکنم تو ، هاله ، برگشته باشی و بخواهی بامن دوست باشی. باور نمیکنم پشت این پشیمانی ۹۹.۹٪ کذاییت نقشه های شوم نداشته باشی.

باورت نمیکنم. باور نمیکنم . باور نمیکنم.

تو با تمام منطق و تجربه ام در تناقض هستی. تو وحشتناکی. تو همان ادم اشتباهی هستی که بار ها در وبلاگ و متن هایم به ان اشاره کردم. تو همانی هستی که باعث میشوی از خودم متنفر شوم . تو هنوز همان هستی. 

تو نمیتوانی تغییر کرده باشی. 

باشد. من ادعا کردم ادم های بد هم میتوانند خوب شوند.

تو فرق داشتی. تو شبیه به یک ایروکانجی سمی هستی. حتی اگر خودت نخواهی ؛ وقتی کسی را لمس میکنی ناخوداگاه سمت را به او تزریق میکنی.

تو همانی هستی که من قسم خوردم هرگز با او حرف نزنم و هرگز به او فکر نکنم ، تو همان سوگورو گتویی هستی که مسخ شده بود. همانی که باید کشته میشد.

من تورا سوزانده بودم. چرا برگشتی؟

من باور نمیکنم. باور نمیکنم تغییر کرده باشی. همانطور که دوستانت تغییری نکرده اند ، تو هم تغییری نکرده ای.

به من ثابت کن . ( نمیتوانی ثابت کنی ، حقیقت ندارد.)

و حالا من فقط دو پا برای فرار کردن از تو میخواهم. جرئت و شهامت دوباره میخواهم. 

تو ؛ دوسال تمام مرده بودی.

و حالا مثل هاله ای از دود برگشته ای ، و چشم ها و گلویم را میسوزانی.

رهایم کن.

 

پی نوشت : این وبلاگ رو داریش؟ اگه اره وحشتناکه. تو اخرین نفری بودی که دلم میخواست متن هام رو توی وبلاگم ببینه‌. ( شایدم نداریش.)