صورتت ، درست مثل اولین باری که تورا دیدم ، ماه را میماند. 
رنگ پریده و درخشان ؛ با دو حفره طلایی رنگ و تو خالی، چشمهایت.
موهایت هنوز حالت دار و طلایی هستند ، هنوز چند لاخی از انها دور و بر سرت معلق میمانند و هنوز شبیه به پرتو های خورشیدند.
لبهایت...
لبهایت...
لبهایت...
ای کاش ، ای کاش این همه درد و رنج بینمان نبود. کاش اینهمه نفرت مانعم نمیشد و کاش میتوانستم هنوز دوستت داشته باشم ، آن وقت قول میدادم هرگز لبهایم از تماس با فک و چانه‌ات ؛ خسته نشوند.