۱۵ مطلب با موضوع «موقتیجات✍🏼.📂» ثبت شده است

موقتیجات۵:خودمو بغل میکنم

‌روی تختم بپر بپر میکنم و بالاخره دستم به بالاترین قفسه ی کتابخونه م میرسه(قدم اصلا کوتاه نیست.) گرد و خاکی که میریزه پایین چشمامو میسوزونه ولی باعث نمیشه تسلیم بشم.

پامو میذارم روی طبقه ی سوم و از قفسه ها اویزون میشم. سعی میکنم یک کاغذ A4 بردارم. دستم به دفترچه ی کوچیک بنفشم میخوره و میوفته پایین.

روی تختم سقوط میکنم و خم میشم تا توی دفترچه رو نگاه کنم. نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم به خودم نخندم. نقاشی هایی که کشیدمو نگاه میکنم و از هرکدومش ۷۲۸۲ تا چیز غلط پیدا میکنم. از زاویه فک تا لب ها و چشمهای کجxD : |

صفحه هارو یکی یکی رد میکنم تا میرسم به صفحه ی "لیست خرید هام(رویایی)" 

خنده م جاش رو به لبخند میده.

خودکار مشکی م رو برمیدارم و هر هفت گزینه ی خرید هامو تیک میزنم. و جلوش مینویسم(انجام شد)

کلاسور A5 برای اسکرپ بوکم

استیکر کیوت

چسب واشی طرحدار

استیک نوت فانتزی

عکس D:

دفتر طراحی

به این فکر میکنم که الان اون یکی من که اینارو ارزو کرده بهم افتخار میکنه یا نه؟ و بعد تصورش میکنم درحالی که یه لبخند گنده داره و هر پنج تا چالگونه ش زده بیرون که میگه:وای!تو خریدیشون!

و من میگم:اره بابا تازه کجاشو دیدی!

و اون میپره توی بغلم و میگه:تو یه ابر قهرمانی! ایول!

و منم خودمو بغل میکنم و میگم:قابلتو نداشت...اینم یک جایزه ی کوچولوئه برای  تموم سختی هایی که کشیدی و دووم اوردی.

    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • جمعه ۱۷ دی ۰۰

    موقتیجات۴:سردی که گرمه

     انگشتهام دارن میشکنن،دندونام میخورن بهم-واقعا میخورن بهم،کف پاهام کاملا یخ زده و بی حسه و خیس عرقم-واقعا خیس عرقم.

    دارم گریه میکنم ولی اشکام نمیاد.

    دارم جیغ میزنم...ولی صدام نمیاد.

    دارم میمیرم...ولی زنده‌م.

    دارم فرار میکنم...ولی ثابت موندم.

    جمعه های من...برای همیشه نفرین شدن...برای همیشه.

    کاش یاد بگیرم که باید عاقل باشم.

    کاش بزرگ بشم...ولی نشم.

    کمک.

    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • جمعه ۵ آذر ۰۰

    موقتیجات۳:بابانوئل تو راهه

    ~ساعت شش صبح.

    هوا سرد تر از چیزیه که بتونم همینجوری از زیر پتو بیام بیرون و بشینم سرکلاسام،چشمام از خستگی باز نمیشن و بدنم از سرما مور مور میشه و دندونام بهم میخوره؛انقدر هوا سرده که دلم میخواد جورابای گرم و خز دارم رو تا زانو بالا بکشم،دستکشامو دستم کنم-که انگشتام نشکنن-و سرمو بکنم زیر پتو و تا وقتی بابا نوئل بیاد وتوکفشم کادو بذاره‌ چرت بزنم...

    ساعت۷:۳۰صبح:

    به زور سرم و دستام و گوشی رو از زیر پتو درمیارم...معده م به زبون قورباغه ای میگه نیاز داره تا مواد مغذی و غذا بهش برسه وگرنه خودش خودشو هضم میکنه،و منم به زبون لاما ها بهش میگم شرمندم و اگه جرئت داره خودشو هضم کنه تا همه باهم بریم سینه ی قبرستون.

    معدم ساکت نمیشه و به همون زبون قورباغه ای غر میزنه و میگه:باشه ولی ای کاش یکی اون منطقه "نون پنیر بد مزست" رو از توی مغزت با اسید پاک کنه‌.

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • چهارشنبه ۱۹ آبان ۰۰

    موقتیجات۲:بغضی‌که‌نمیترکه

    لبه ی پنجره ای که باد باز و بسته ش میکنه میشینم و چشمامو به آسمونی که بجای سیاه/سورمه ای بودن نارنجی/قرمزه میدوزم؛باد موهامو به رقص درمیاره...ولی این باد فرق داره.

    موهام بجای اینکه با نرمی و لطافت توی باد پرواز کنن مثل شلاق توی صورتم میخورن،انگار باد داره تلافی میکنه...

    هوا سرده،پر از خاک و پر از هوهو های وحشتناکه؛باد هم قرار نیست همیشه مود خوبی داشته باشه.

    باد تند تر میشه و نعره میزنه،چنارِ جلوی در هم به رقص درمیاد؟ نه...این یکی شبیه رقص نیست؛بیشتر شبیه درختیه که داره فریاد میکشه و دلش میخواد فرار کنه...ولی ریشه هاش تا تهِ دل زمین رفته و جدا شدنی نیست.

    پیچک ها به هم میخورن و صدایی شبیه مار زنگوله دار درمیارن،باد نعره میزنه و اسمون روشنه روشنه...رعد و برق میزنه ولی اثری از بارون نیست...انگار آسمون خیلی دلش پره؛الان مرحله قبل از گریه کردنشه؛بغضش نمیترکه ولی انقدر گلوش رو فشار میده و قلبش رو سنگین میکنه که همه میفهمن اسمون دلش گرفته....

    باد موهامو توی صورتم میکوبه و هوهو میکنه؛انگار میخواد بگه اینم تلافی روزایی  که آبی بودم و دوسم نداشتی...روزایی که میتونستی خوشحال باشی و نبودی؛این تلافی روزاییه که خاکستریشون کردی...خسته شدم انقدر ادمای عبوسه اشک آلود زیرم گریه کردن درحالی که میتونستن لبخند بزنن...خسته شدم از بس ابی بودنمو ندیدن...

    صدای اتش نشانی از توی کوچه بلند میشه...اول دوره بعد نزدیک میشه و بعد دوباره دور میشه؛شاید حق با آسمونه،شاید تقصیر ماست...مایی که قدر ندونستیم؟یا شاید تقصیر اوناییه که قدر هارو ازمون گرفتن؟...تقصیر هرکی/هرچی که هست تقصیر این پیچک ها نیست...تقصیر درختایی که دارن میشکنن نیست...تقصیر اسمون نیست که همیشه/خیلی وقتا ناراحتیم؛ولی اونا هم دارن اشک ها ناراحتی ها و کسل بودنمون رو تحمل میکنن...انرژی منفی ما چند نفرو مثل این اسمون که همیشه خوب بوده و سعی کرده برای اینکه بقیه خوب شن ابی باشه ولی بقیه دوسش نداشتن کرده؟...

    به خودمون ییایم...اگه من و تو ناراحتیم

    تقصیر اونی نیست که میاد تو اتاق غم هات و میخواد حالتو بپرسه...

    پس سرش داد نکشیم...تقصیر اون نیست.

    ***

    حالا جدا از این مسئله ها...حالتون خوبه؟:) میشه خوب باشین؟:)

    میشه حتی اگه الان عصبانی ای یه لبخند خرگوشی بزنی؟...بخاطر پیچک هایی که هیچ گناهی نکردن و اون دلفین هایی که همیشه براتون لبخند میزنن یه لبخند کوچولو به دنیا هدیه بدین:_)

  • ۱۷
  • نظرات [ ۷ ]
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • يكشنبه ۴ مهر ۰۰

    موقتیجات۱:غرق شدم.

    나는 지쳤다࿐

     

    ***

    رزهای پرپر شده رو توی چایی می ریزم،کتابمو باز میکنم و به کلمه هاش خیره میشم؛ولی نمیخونمش.توی سرم هوا سرد و زمستونیه،خیابونا چندین روزه که تاریکه و گلهای رزی که هرس نشدن به طرز عجیبی سریع تر از همیشه رشد میکنن و از چراغا بالا میرن و نور رو میپوشونن...

    نگاهی به تابلو های خونه میندازم؛همه نقاشی ها پر از لبخندن،چون لبخندا قشنگ ترن؟ چرا هیچ نقاشی حاضر نمیشه یک تابلو با اشک های واقعی بکشه تا یک تابلو با لبخندهای کذایی؟

    چون حقیقت‌ها همیشه تلخ ن.دلم میخواست توی یک تابلو باشم؛استخون هام از جنس رنگ روغن باشه و فقط لبخند بزنم،یک تابلو باشم و با لبخند هام گریه کنم.چون واقعیت ها همیشه تلخن...چون خیلی از تابلو ها واقعی نیستن.

     

     

    احساس معلق بودن میکنم؛حس میکنم توی دریایی از قیر گیر افتادم؛نه جایی رو میبینم و نه میتونم جایی برم...دست پا میزنم و بیشتر نا امید میشم،توی مغزم پر از گره های کور شده که فقط باید قیچی بشن،ولی قیچی‌ ته این دریای پر از قیره؛اگه پیداش نکنم پاییز هم همینجوری میگذرونم؟...

  • ۹
  • نظرات [ ۹ ]
    • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    • پنجشنبه ۲۵ شهریور ۰۰
    اینجا یه زمانی کلیسای کهنه ای بود
    که به دست جادویِ طلسم پیچک سمّی تبدیل به امواجی شد...و توی این وبلاگ جا گرفت:))
    هشدار: ممکنه مجسمه ی فرشته ی نگهبان گاهی تکون بخوره ، شایدم پخ‌تون کنه! ( یکمی شوخه:دی)
    از شما دعوت میشه موسیقیِ پست ثابت رو گوش‌کنید==)
    و امیدواریم از متن های مرمری توی وبلاگ لذت ببرید♡-