۶ مطلب با موضوع «𝐅𝐨𝐫 𝐛𝐨𝐨𝐤𝐰𝐨𝐫𝐦𝐬 :]🤝🏼» ثبت شده است.
[𝐅𝐨𝐫 𝐛𝐨𝐨𝐤𝐰𝐨𝐫𝐦𝐬 :]🤝🏼] [سخنهای‌نه‌چندان بی‌دلیل:)] چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۷:۱۹ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ ۱۲ نظر

حضار روی صندلی هایشان جابه جا میشوند.

نوازنده وارد صحنه میشود.

پشت پیانو مینشیند.

دستهایش را بالای کلاویه ها نگه میدارد.

هیج نوتی نواخته نمیشود.

این اجرا پر از سکوت است. پر از حرف.

یک قطعه موسیقی بدون نت. وقتی قطعه اجرا میشود یک موسیقیدان وارد صحنه میشود.پیانو را باز میکند.زمان را تنظیم میکند... و چیزی نمینوازد.

اولین بار که این قطعه اجرا شد حضار عصبانی شدند و از سالن خارج شدند. اما حالا وقتی این موسیقی اجرا میشود مردم انتظار سکوت دارند. به جای عصبانی شدن،چیزهای دیگری میشنوند. مثل صدای خش‌خش لباسها در بر خورد با صندلی و صدای سرفه های ارام و مودبانه. انها صدای خودشان را میشنوند؛ صدایی که زیاد به آن گوش نمیدهند.

نام این قطعه "چهار دقیقه و سی و سه ثانیه" است،چون نوازنده دقیقا چهار دقیقه و سی و سه ثانیه در سکوت مینشیند.

اگر مردم ساکت بودند میتوانستند صدای زندگی‌شان را بهتر بشنوند.اگر مردم ساکت بودند،هر وقت تصمیم میگرفتند حرف بزنند،حرف هایشان اهمیت بیشتری داشت. اگر ساکت بودند میتوانستند پیام‌های همدیگر را درک کنند...

انسان ها در خواندن و درک پیامها هم ضعیف اند؛ تازگی ها این را فهمیده ام.

شاید عروس‌دریآیی،سوزی

این قطعه موسیقی خیلی عمیق و تامل برانگیزه...

چقدر به صدای زندگیتون...گوش دادین؟ ")

[𝐅𝐨𝐫 𝐛𝐨𝐨𝐤𝐰𝐨𝐫𝐦𝐬 :]🤝🏼] [سخنهای‌نه‌چندان بی‌دلیل:)] دوشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۳:۳۴ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ ۱۴ نظر

جست‌وجو گر ها دوست دارن هر  سرزمینی رو که پیدا میکنن فوراً صاحب بشن،ولی اون سرزمینی رو که روش پرچم میزنن رو خودشون خلق نکردن. شاید نویسنده ها هم جست‌وجوگر های جهان ذهن ناخوداگاه باشن که میگردن و جهان های دیگه‌ای رو کشف میکنن...

به زبون ساده تر؛

داستان ها خلق نمیشن؛هر داستان سرزمین و جهان منحصر به فرد خودش رو داره که نویسنده از طریق ناخوداگاه خودش کشفش میکنه و مینویسه‌ش.)

بنظرتون‌..داستان ها ایده های نویسنده هاست یا کشف‌شون؟

خیلی باحال بنظر میرسه...نه؟:>

[یهویی‌ها=)🖨:]] [𝐅𝐨𝐫 𝐛𝐨𝐨𝐤𝐰𝐨𝐫𝐦𝐬 :]🤝🏼] پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۴:۱۵ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ فاقد بخش نظرات

_تهیونگ...
+بله؟
_من میترسم!.
+از چی؟
_میترسم بالهام بشکنن...
+باید بپری
_اگه بیوفتم چی؟
+اگه پرواز کنی چی؟
_اما اگه بیوفتم...
+اونوقت من میگیرمت
_قول میدی؟
+قول میدم.
_چطوری؟
+میپرستمت:)
این آخرش بود؛آخر راه...
پرستیده شدن توسط تهیونگ...یعنی مقامی بالاتر از عشق...

~دزیره")

[𝐅𝐨𝐫 𝐛𝐨𝐨𝐤𝐰𝐨𝐫𝐦𝐬 :]🤝🏼] يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۴۴ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ ۷ نظر

یک بازی بچگانه.

خانه ی وحشتی دیدنی مخصوص شب هالوین،

کول و دوستانش را

به سرزمینی حومه ی ناکجا آباد میکشاند

کول باید سعی کند

دوستانش را نجات دهد؛ایا راه فراری هست؟

پشت دیواره ی ابری چه چیز در انتظار اوست

 

داستانی پر از ماجرا؛درد ترس هیجان و مبارزه:)

[𝐅𝐨𝐫 𝐛𝐨𝐨𝐤𝐰𝐨𝐫𝐦𝐬 :]🤝🏼] دوشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۴۰ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ ۹ نظر

سلام:)

اومدم با یک مطلب دگر برای دوست داران کتاب:))

خب...

میدونم که موضوع رو خوندین...

حالا قبل از اینکه ادامه مطلب رو بخونین توی نظر ها نظرتونو درباره ی نامادریِ گرامی سفید برفی بگین:)

 

 

[𝐅𝐨𝐫 𝐛𝐨𝐨𝐤𝐰𝐨𝐫𝐦𝐬 :]🤝🏼] جمعه, ۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۳۴ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ ۲ نظر

-برکه گل میمون
بازی با بال هایی که خاله کلیو درست کرده بود ...بالهای ارتشی بون و لوس شدن های فرنی جو؛
و از همه مهم تر این جمله ی ماما