يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۰، ۰۵:۲۲ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ فاقد بخش نظرات

بشدت پیشنهادی:)

stay alive

jk. sh

music image
 Farhan

انگار سایه ها دارن درازتر میشن

ولی من نگران نیستم
چون تو نور زیبای منی که بهم میتابی
تو کل دلیل وجود منی
لطفا هیچ‌وقت دست از لبخند زدن برندار
تو و من، خیلی شبیه همیم
بعضی وقتا بدون اینکه بدونم، ترس وجودمو فرا میگیره
این احساساتی که دارم حس میکنم، چی‌ان؟
ولی با اینکه میدونم ممکنه یه روزی همه چی به پایان برسه...

[یهویی‌ها=)🖨:]] يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۱۲ ق.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ ۱ نظر - عدم ثبت نظر جدید

 

من دلتنگم. برای همه چیزهایی که دیگر ندارم.

چیزهایی که هرگز نداشتم

دلتنگ تو.

[سخنهای‌نه‌چندان بی‌دلیل:)] جمعه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۲۲ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ فاقد بخش نظرات

یسری کلمآت کنار هم که میشینن خیلی درد دارن...

میشه اینو بفهمین؟ :)

کوتاه ولی پرمعنی.

[𝐅𝐨𝐫 𝐛𝐨𝐨𝐤𝐰𝐨𝐫𝐦𝐬 :]🤝🏼] [سخنهای‌نه‌چندان بی‌دلیل:)] چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۷:۱۹ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ ۱۲ نظر

حضار روی صندلی هایشان جابه جا میشوند.

نوازنده وارد صحنه میشود.

پشت پیانو مینشیند.

دستهایش را بالای کلاویه ها نگه میدارد.

هیج نوتی نواخته نمیشود.

این اجرا پر از سکوت است. پر از حرف.

یک قطعه موسیقی بدون نت. وقتی قطعه اجرا میشود یک موسیقیدان وارد صحنه میشود.پیانو را باز میکند.زمان را تنظیم میکند... و چیزی نمینوازد.

اولین بار که این قطعه اجرا شد حضار عصبانی شدند و از سالن خارج شدند. اما حالا وقتی این موسیقی اجرا میشود مردم انتظار سکوت دارند. به جای عصبانی شدن،چیزهای دیگری میشنوند. مثل صدای خش‌خش لباسها در بر خورد با صندلی و صدای سرفه های ارام و مودبانه. انها صدای خودشان را میشنوند؛ صدایی که زیاد به آن گوش نمیدهند.

نام این قطعه "چهار دقیقه و سی و سه ثانیه" است،چون نوازنده دقیقا چهار دقیقه و سی و سه ثانیه در سکوت مینشیند.

اگر مردم ساکت بودند میتوانستند صدای زندگی‌شان را بهتر بشنوند.اگر مردم ساکت بودند،هر وقت تصمیم میگرفتند حرف بزنند،حرف هایشان اهمیت بیشتری داشت. اگر ساکت بودند میتوانستند پیام‌های همدیگر را درک کنند...

انسان ها در خواندن و درک پیامها هم ضعیف اند؛ تازگی ها این را فهمیده ام.

شاید عروس‌دریآیی،سوزی

این قطعه موسیقی خیلی عمیق و تامل برانگیزه...

چقدر به صدای زندگیتون...گوش دادین؟ ")

[یهویی‌ها=)🖨:]] سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۰، ۰۱:۱۳ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ فاقد بخش نظرات

لعنت به چشمهایت؛

کهکشان پوچی که قلبم را در خود غرق کرده است...

و لعنت به قلبم؛

که برای دو حفره ی بدون هیچ عشقی..

بار ها مرده و زنده شده ‌است.

داستانی که به پایان نرسید.

میتسوری.

[یهویی‌ها=)🖨:]] يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۲۵ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ فاقد بخش نظرات

_:چرا فکر میکنی عاشقشی..؟

+:چون اون حالمو خوب میکنه‌.. و باعث میشه دلم بخواد زندگی کنم...

_:خیلیا کاری میکنن که دلت بخواد به زندگی ادامه بدی و لبخند بزنی!

+:اره..ولی خب این یکی کاری نمیکنه. این یکی فقط نفس میکشه.. فقط زندگیشو میکنه..ولی فقط با همین وجود داشتنش حالمو خوب میکنه. :)

[خارج از کلیسا:")⚘] شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۱۲ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ فاقد بخش نظرات

𝙷𝚎𝚕𝚙, 𝚒 𝚕𝚘𝚜𝚝 𝚖𝚢𝚜𝚎𝚕𝚏 𝚊𝚐𝚊𝚒𝚗 

...𝚋𝚞𝚝 𝚒 𝚛𝚎𝚖𝚎𝚖𝚋𝚎𝚛 𝚢𝚘𝚞

 

اسم این حسو عشق نمیذارم..ترجیح میدم اسمی برای احساسم نذارم؛تا بتونم ازادانه و فراتر از هرچیزی بهش علاقه بورزم... (:

 

فکر کنم مال یک فیکه.  و من نخوندمش ولی این بخشش..آه

[یهویی‌ها=)🖨:]] جمعه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۰، ۰۷:۱۰ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ فاقد بخش نظرات

چنان دل را به تو دادم

که هرگز من نفهمیدم

که تو دوری

و من دورم

و این دوری پر از دوریست...

:)

[سخنهای‌نه‌چندان بی‌دلیل:)] سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۰۴ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ فاقد بخش نظرات

بعضیا یجوری میگن احساسات نوجوونیه

که انگار احساسات نوجوونی درد نداره،صدمه نمیزنه،حس نمیشه،خسته نمیکنه،خرابی به بار نمیاره و...

نه عزیز من.

احساسات نوجوونی هر کوفتی که باشه.

هم درد داره،هم صدمه میزنه،هم حس میشه،هم خسته ت میکنه و هم خرابی به بار میاره.

همین.

[یهویی‌ها=)🖨:]] يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۴۳ ب.ظ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌ فاقد بخش نظرات

شاید عشق یعنی همین‌که

وقتی توی خوابم بغلت میکنم

 توی واقعیت اروم میشم :)

*تحت تاثیر خواب های چرخ اورش